سفارش تبلیغ
صبا ویژن

bestblg

و قسم به همین بغضی که این لحظات نشسته در گلوی من

نمی دانم باید چه دعایی کنم که خدا در تمام کلمات و حروفش تورا بخواند و مستجاب کند

من هیچوقت از شروع حرف نمیزنم

از ادامه دادن می گویم

نمی دانم پایان چطور است

شاید دلپذیر باشد

بی خیال این حرف ها

دلم نازک شده انگار که با هر حرف و قصه ای که بوی دلتنگی بدهد

گلویم سنگین می شود

زندگی زندگی زندگی

این عجیب ترین ماهیت جهان

پدر ساعتی مانده به تحویل سال آمد به خانه

گفت امروز دونفر فوتی داشته ایم

و من به شروعی فکر کردم که با پایان گره خورده

تلخ نیست

فقط اندیشه برانگیز است

پدر فقط سال تحویل را ماند و برگشت بیمارستان

احتمالا همین دوری بغض نشانده ته گلوی من

اصلا دلم نمی رود از امید به سال آینده بنویسم

از تغییر و تحول ایجاد کردن در خودم

در دنیای خودم

نمی دانم چه قاعده ایست...

پ.ن. راستی احسن الحال من تویی??


ارسال شده در توسط hoda