مرد از راه رسید
نفسش وه که تند
دست وپایش لرزان
موها بیش وبلند
دلی از رنگ صدف
و خودش دریا بود
قلب چون معبر عشق
سفری در راه بود
کوله باری پر آه
همرهی چون رویا
و دو چشم معصوم
کرد با او وداع
مرد ناگه حس کرد
که دو پایش ماندند
چون دوچشمی او را
به نگاه می خواندند
و به چشمان گفت
سفری در راه است
مرد در خود بشکست
کوله باری باز بست
کجا روم که دلم پای بند مهر کسیست
سفر کنید رفیقان که من گرفتارم
((سعدى))
جای خالی
هر ثانیه بی تو برایم مثل سالی ست
یک بارِ دیگر دیدنت خواب و خیالیست
جسمی که روحش رفته از تن شد وجودم
هی می کشانم تا نپرسندم چه حالیست؟!
عطرت نرفته از هوای خانه، جانم !
جای قدمهایت به روی نقش قالیست
سنگین ترین دردی که بر دل مانده داغت!
دیگر تمام قامتم همچون هلالیست
بر روی سفره قاب عکست! بغض دارم ??
عید آمده امسال هم جای تو خالی ست ??
#سمیه_تقوی (پرنده شرقی)
سرت که درد نمیآید از سوالاتم؟
مرا ببخش که این قدر بیمبالاتم
چطور این همه جریان گرفتهای در من
و مو به موی تو جاریست در خیالاتم؟
بگو به من که همان آدم همیشگیام ؟
نه... مدتیست که تغییر کرده حالاتم
چقدر مانده به وقتی که مال هم بشویم؟
درست از آب درآیند احتمالاتم
تو محشری به خدا، من بهشت گم شدهام
تو اتفاق میافتی، من از محالاتم
چقدر ساکتی و من چقدر حرف زدم
دوباره گیج شدی حتماً از سوالاتم
دلم گرفته اگر زنگ میزنم گاهی
مرا ببخش که این قدر بیمبالاتم
مهدی فرجی
با اینکه تنها چند روزی پیش مایی
حس میکنم عمریست با من آشنایی
وقتی نگاهت را به چشمم هدیه کردی
حس عجیبی داشتم مثل (رهایی)
ای شاه بیت هر غزل در دفتر من
ای بهترین خلق خدا ای ماورایی
شاید تو هم در چشمهای من بخوانی
عشقی که پنهان گشته در این بیصدایی
در این غزل حرف دلم را مینویسم
در چشم من زیباترین خلق خدایی
احساس دلگیریست این حسی که دارم
ترسیدن از روز غم انگیز جدایی
اکبر امیدی